روایت است وقتی ذوالجناح (اسب مخصوص ارباب) بی سوار از میدان بازگشت ، حضرت رقیه تا صدای پای اسب پدر را شنید سمت ذوالجناح دوید ذوالجناح تیرهائی بر بدن داشت و تا نزدیک حضرت رقیه رسید آرام شد سرخود را سمت حضرت رقیه پائین آورد و حضرت رقیه در گوش ذوالجناح مطلبی فرمودند که ذوالجناح سر خود را بر زمین گذارد و مــُـرد میدانید حضرت رقیه چه فرمودند که ذوالجناح با زخم تیر خود را به خیام (خیمه ها ) رسانید ولی با جمله ای از پا افتاد ؟ حضرت رقیه فقط سوال کردند بابا کجاست ؟